حامی ِ باباحامی ِ بابا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

زندگی دونفره بابایی و حامی

رویای پیری

رویای دیشبم را برمیدارم  و در فریزر میگذارم  تا روزی روزگاری  که پیرمرد مو خاکستری شدم،  رویای قشنگ یخ زده ام را بیرون بیاورم،  آبش کنم، گرمش کنم،  و پاهای سرد سالخورده ام را  در آن گرم کنم................. ...
29 ارديبهشت 1392

امشب را در کنار ثانیه ها ، آمین گوی آرزوهایت می شوم....

امشب شب "لیله الرغائب " , شب آرزوهاست ! باز پنجره های ملکوت ، به بهانه ای دیگر گشوده شد  و چه عاشقانه می سراید : این الرجبیون ؟  چه خــــــــــدای عاشقی که گناه میخرد و بهشت می فروشد و ناز بنده میکشد ... خدایا.... .هیچ بچه ای رو تخت مریضی نباشه..  .بدی دروغ  دورویی ظلم بمیره. .چشم هیچکس از داغ عزیزش تر نشه. .خدا با همه ما مهربونتر بشه. .هرکی ناجی مردمه آفتابی بشه  بگو دعام میکنی دوستم که من دیر زمانیس دستم به دعا کردن نمیره.... ...
26 ارديبهشت 1392

حاصل یک عمر تجربه...

١-.....حاصل عمر گابریل گارسیا مارکز: ٢- در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایده‌ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود. 3 -  در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته، محروم می‌كند. 4- در 30 سالگی پی بردم كه قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن. 5- در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد؛ بلكه چیزی است كه خود می‌سازد. 6- در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام می‌دهیم دوست داشته باشیم . ...
24 ارديبهشت 1392

ما آمدیم...ممنونم از حضور سبزتان...

حامی جانم: چه قدر آفتاب های نتابیده در راه است  چه قدر راه ناتمام در من به راه می افتد  من چه قدر ستاره از بر بودم و نمی دانستم  من چه قدر در راس تماشای ماه بودم و نمی دانستم...  باید تمام جاده های خاکی را حفظ کنم  باید صدای تمام سیب هایی که می افتد را بدانم  باید مدار زمین را خوب بچرخم  هیچ راهی نباید در شهرها تمام شود  هیچ خوابی نباید بی ستاره آفتابی شود  هیچ سیبی نباید بی صدا بیفتد  می خواهم تمام دنیا را به یاد بیاورم  چه قدر راه نرفته از من می گذرد  پشت سرم هستی یا نه؟   امروز بی‌ اختیار می‌...
22 ارديبهشت 1392

داستان قورباغه و لک لک...

مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند..... قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند... لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند...لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها.... قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند. عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند... مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند ...حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن به دنيا مي آيند تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است : اينكه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنانشان!!!!!!!!   ...
22 ارديبهشت 1392

جمعه ی منو حامی جون...

من و حامی جان جمعه رفتیم بیرون....هوای بهاری...حس خوب...لحظه های خوب.... عاشق کسانی هستم که در زندگی من هستند و زندگی من را شگفت انگیز میکنند............ عکسهای پسری و کمی هم حرفِ من در ادامه... هیچوقت اجازه نده یک روز بد باعث بشه که احساس کنی تو زندگی بدی داری...............فقط به خاطر اینکه امروز دردناک بود به این معنا نیست که فردا عالی نخواهد بود...............فقط باید آن را بدست بیاوری........بهترین چیزها معمولا زمانی اتفاق می افتند که انتظار نداری........پس سعی کن لبخند بزنی،نه بخاطر اینکه زندگی تو کامل،آسان و یا همانطور که انتظار داشتی است...........بلکه بخاطر اینکه قدردان چیزهایی که داری هستی و از اینکه بسیاری از مشلات ر...
10 ارديبهشت 1392

حرف ِ من...همین...

مانند ِ دیگران نباش، حتی اگر تو تنها فردی باشی که مانند ِ دیگران نیست... بودن باز هرچه باشد از نبودن بهتر است... چون هر چه باشد زندگی را کم و بیش می دانیم چیست ولی از مرگ به کلی بی خبریم.... اگر کسی پیشاپیش بداند که دقیقاً چه بلایی قرار است سرش بیاید می تواند آن را مانند ِ یک عمل جراحی تحمل کند. خبرهای واقعاً بد فقط خبرهای ناشناخته اند که به فرد هیچ فرصتی برای پیش بینی ِ عکس العمل ها و هیچ مقیاسی برای محاسبه ی ظرفیت ِ مقاومتش نمی دهند.... در روزگار جهل , شعور خود جرم است... دو سال است  هرجا می‌روم  پنجره را با خودم می‌بَرَم. دو سال است  دنیا را  دنبالِ تو می‌...
7 ارديبهشت 1392

برای روزهای بودنم....

حامی  جونم این متن را مینویسم، آخه یک عالمه خاله ی مهربون  توی وبلاگ ات  هستند که با غم من و تو غمگین میشوند و با آرامش ما آروم اند ....جالبه...آدمهایی اند که تا به حال هرگز ندیدنت اما  نگرانت میشن .......خوشحالم که توی این روزها  و لحظه ها تنها نیستیم....ممنونم از محبت تک تک شما دوستای عزیز... و این متن هم برای اینکه بدونید هنوز هم امیدی هست....هست...هست... (فرق اش با نوشته ی متن قبلی  فقط توی یک نقطه است !!!! با یک نقطه دنیای من عوض میشه ....عجب...) عاشق این روزهایم،  که آفتاب و باران عشق بازی می کنند  و بارور می شود آسمان از نوزادی هفت رنگ.. عاشق این روزه...
6 ارديبهشت 1392

برای روزهای نبودنم....

جمله هایی که همه ی ماها یه روزهایی به شنیدنش احتیاج داریم و حامی ِ عزیزم اگر زمانی من توی این دنیا... نبودم... میتونی بیای بخونی و بدونی که همه ی لحظه ها به فکرت  بودم و چقدر دلم میخواست باهات حرف بزنم و درحالیکه کنار هم هستیم اینهارو برات بگم......   دعا لاستیک یدک نیست که هرگاه مشکل داشتی از ان استفاده کنی بلکه فرمان است که راه  رابه راه درست هدایت می کند ... می دونی چرا شیشیه جلوی ماشین انقدر بزرگه ولی آینه عقب انقدر کوچیکه؟ چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده... تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند ...
6 ارديبهشت 1392